پانته آپانته آ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

پانته آ :)

کسایی که دوستشون داری تو رو ترک نمیکنن! میتونی اونا رو تو قلبت پیدا کنی:)

چهارمین سفر از سفرهای استانی من!

یادش-نمی دونم بخیر یا نه-اما جناب رییس جمهور قبلی رکورد سفرهای استانی رو شکست. اما فکر کنم با این وضعیتی که من دارم پیش می رم طی هشت سال رکورد اون بنده خدا رو بشکنم. هنوز چند ماهم نبود که رفتم تهران. بعدش رفتم بندرعباس و قشم و کلا جنوب کشور،بعدش هم رفتم اصفهان. حالا هم یه چند روزه دیگه می خوام برم دوباره تهران. نکته جالب و البته تلخ این بوده که توی هیچ کدوم از این سفرها بابام باهامون نبوده. بابام سرش خیلی شلوغه و نمی رسه جایی بیاد و ما رو با بابا بزرگ و مامان بزرگ می فرسته سفر. این سفرم نیست. هرچند بهمون قول داده یه دو روزی زود بیاد و بره. اونجا توی تهران تمام قوم و خویش های مادریم هستند. هر روز که خونه یکیشون بریم بازم زیاد هستند ما...
30 مرداد 1392

عاشق بازی شدم!

به نظر مامانم من واقعا دیگه بزرگ شدم اون میگه ظاهرم، کارام  ،علایقم شده مثل خردسالان راستش چند وقتی هست عاشق بازی شدم همش دلم میخواد من رو ببرن پارک البته بردن مخصوصا شهربازی مجتمع زیتون که نزدیک خونمون هست اما خیلی ببرنم .           ...
27 مرداد 1392

قصه راه رفتن من

نمیدونم فکرکنم نزدیک به یک ماه بود که من با کمک دیوارومبل و.... راه میرفتم هرچی هم مامان وبابا تلاش میکردن من خودم تنها بیشتر از 2یا 3قدم راه نمیرفتم تا روز تولدم شروع کردم به راه رفتن و رفتم رفتم تا امروز  که با 4دست وپا رفتن دیگه خداحافظی کردم.حالا احساس استقلال عجیبی دارم چون هرجابخوام خودم میرم .
20 مرداد 1392

امروز 20 مرداد تولد بابام

به قول مامانم این روزها،روزهای بابامه. چند روز پیش(17 مرداد) که روز خبرنگار بود. امروز 20 مرداد هم تولدش. باباییییییییییییییییییییییییی تولدت مبارک. دوست دارم تا ابد.
20 مرداد 1392

روز بابام!

امروز روز خبرنگار هست منم تصمیم گرفتم علاوه بر هدیه کوچوکویی که واسه بابام خریدم توی وبلاگم هم این روز رو به بابام تبریک بگم. باباجون روزت مبارک
17 مرداد 1392

خانه دار شدم!

از وقتی یکساله شدم خونه دار هم شدم ،این خونه ای که می بینید هدیه تولدمه از طرف مامان بزرگ و بابابزرگم خیلی دوستش دارم ...
16 مرداد 1392

همه چی آرومه

امروز با مامانم رفتیم بهداشت اول وزنم کردن بعد قدم رو اندازه گرفتن بعد خانم بهداشت گفت همه چی خوبه از حالا به بعد من میتونم همه چی بخورم وای نمیدونید چقدر خوشحال شدم آخه من یه کم شکمو هستم وهرچی خوراکی ببینم میخوام بخورم اما این خوشحالی چندان دوام نداشت و خیلی زود جای خودش رو به جیغ و گریه داد چون خانم بهداشت با یه آمپول گنده اومد و به من واکسن زد خیلی دردم گرفت اما حالا خوبه خوبم.
15 مرداد 1392

کودتای من و مامان علیه بابا

سلام دوستان خواستم بدونید از امروز دیگه کارای وبلاگ من رو مامانم انجام میده آخه من یکساله شدم بزرگتر شدم مامانم هم یه کم وقتش آزادتر شده  راستی قراره فردا برم واکسن یکسالگی بزنم واسم دعا کنید دردم نگیره.
14 مرداد 1392

عکس های آتلیه ای من

هفته پیش به اتقاف مامان و بابا رفتیم ساختمون پژهان آتلیه آقای پژهان که مخصوصه بچه هاست. آقای پژهان یکی از بهترین عکاسای استان و بلکه ایرانه. این چن تا عکس مربوط به عکسهای آتلیه هست که همین امروز صبح به دست بابا رسیده. ممنون اقای پژهان که عکسامو به تولدم رسوندی.       ...
10 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پانته آ :) می باشد